در رثای دوری
از قدیم هم میگفتند که دوری یار و ناکامی از وصال او رنج فراوان دارد. رنجی روحی که در عین بهرهمندی از تمامی نعمات، انسان را سرگشته وادی حیرت میکند.
برای ما میگفتند که شاعرانی مثل حافظ وقتی از دوری یار میگویند برای نرسیدن به خداست که ناله میکنند... اما برای هر انسانی که دل در گروی معشوقی خاکی دارد این موضوع از روز روشنتر است که دوری بعد از وصال، مثل مرگ است. مثل دود خفهکنندهای است که بعد از خاموش شدن آتش و خاکستر شدن همهچیز حاصل میشود... وقتی خانه دل سوخته و هیچ نمانده، تازه زمان خفگی و بغضهای فروخورده شروع میشود.
شاید خدا این دوریها را قرار داده است تا ما بزرگ شویم و بزرگ ببینیم. دیدمان وسیع شود و معشوق واقعی را دریابیم. گویند راه این معشوق، خودِ رسیدن است، اما چه خوش باشد آن زمانی که به او برسیم... تنها او باشد و او و غیر از او، هیچ.
وفا و اعتماد
امروز نکتهی مهمی را از استادم یادگرفتم و آن اینکه باید همواره سَرِ قول و قراری که میگذارم بمانم و هیچگاه زیرش نزنم. در واقع نکته اینجاست که یا نباید قولی داد و عهدی بست یا باید تا به آخرِ کار پیش رفت و این بسیار نکته مهمی است که تساهل و تسامحبردار نیست.
چرایی آن در این است که، در غیراینصورت اعتماد افراد به هم و اعتبار افراد نزد یکدیگر از بین میرود و موجب سست شدن کارها و اضمحلال روابط خانوادگی، کاری و اجتماعی خواهد شد.
پس از این به بعد همواره برای انجام هر کاری کاملا فکر کن و متفقهانه کاری را پیش بِبَر که اگر قرار شد سَرَت بِرَوَد، قولت نَرَوَد!!
عجله
وقتی در انجام کاری عجله میکنی و مقدماتش را بجا نمیآوری. یک وقت است میبینی که سالهاست داری عجله میکنی و به مقصد نمیرسی! بهتر بود که این چندسال را مقدمه میکردی تا شاید بالاخره خدا بخواهد و به مقصد برسی!
حرف حق
دو روز پیش، در جریان بحثی به خواهر کوچکم گفتم که پیامبر گفته است:
«هر کسی که، صبح کند و اهتمامی به امور مسلمانان نداشته باشد، مسلمان نیست»
ایشان، فی المجلس و بیمعطلی پاسخ دادند که "پس هیچ یک مسلمان نیستیم!" و من صم و بکم ایشان را نظاره کردم!
زندگی اجارهای
اولین برخوردم با این ترکیب وصفی - زندگی اجارهای - زیاد خوشایند نبود، اما ضربهای بسیار محکم به من وارد کرد که هنوز جایش درد میکند و هر وقت میخواهم کاری انجام دهم توجه میکنم که از مصادیق آن نباشم! به بیان بهتر اجارهای زندگی نکنم.
روزی سرکار بودم و وقت نهار شده بود. شاید چند ماهی بود که شرکت به جای جدید نقل مکان کرده بود و نمکدان نداشتیم. نمک بود اما به صورت بستهی نمک و با شکل نامناسب چه از لحاظ بهداشتی و چه از لحاظ مصرف.
بچهها با این موضوع کنار آمده بودند و همه به شکلی از آن استفاده میکردند، گرچه با سختی! هیجکدام دنبال این نرفته بودیم که مشکل را از اساس حل کنیم! راهحلش هم بسیار ساده بود، خریدن نمکدان! حالا یا ما اصلا توجه نکرده بودیم که داریم قاشق را دور سرمان میچرخانیم یا مثل همهی کارهای دیگر در زندگی، دنبال سمبل کاری بودیم.
از قضا استادم هم با ما در شرکت هم سفره بود و این موضوع را دید. با ناراحتی شدید که به مرز عصبانیت رسیده بود گفت که این چه وضعی است، خب یک نمکدان بخرید، چرا همواره اجارهای زندگی میکنید؟
از ترس استاد یکی از بچهها فردا نمکدانی خرید! اما داستان برای من همانجا تمام نشد! هر وقت میخواهم کاری را سمبل کنم و دنبال حل اساسی و ریشهایش نمیروم، این حرف مثل خوره به جانم میافتد.... زندگی اجارهای!
نباید طوری زندگی کرد که کار را از خود ندانست. باید طوری زندگی کرد که انگار تا آخر دنیا آن کار قرار است باقی بماند. باید طوری کار کرد که هیچگاه دچار خرابی نشود. انگار که قرار است تا ابد باقی باشد. اگر اینطور با مسائل روبرو شویم همواره به دنبال سرمنشاء مشکلات خواهیم بود و نه پیچاندن!
دیگر هیچگاه نخواهیم گفت این موضوع را کاری نمیشود کرد، تو سعی کن از کنارش عبور کنی و گلیم خود را از آب بیرون بکشی. دیگر نمیگوییم سالیان سال است که کنکور هست و کاریش نمیتوان کرد تو خودت خوب کنکور بده! (یا سربازی، بانک، شهرداری و ...) دیگر نمیگوییم «همینی که هست!» یا به قول آذری زبانها «بودی کی وار!».
همینی که هست بی معنی میشود، چرا که دنبال راهحل اصلی خواهیم بود تا درست و مالکانه زندگی کنیم، نه اجارهای و گذرا.
نوشتن
نوشتن همیشه به من چیز اضافه کرده است! از کارهای روزانه گرفته تا پروژههای کاری!
وقتی چیزی را مینویسی باعث میشود تا آن چیز روی حافظهات حک شود! درصد فراموشیاش بسیار کاهش مییابد. شاید آن دفتر یا آنجایی که در آن چیزی نوشتهای را هم گم کنی ولی اثر نوشتن روی ذهنت باقی خواهد ماند! خیلی جالب است!
درد اصلی
امروز ظهر پیرزنی را دیدم که چادر به سر در پیادهرو کنار بساطی نشسته بود. یک تراول پنجاهی، از اینها که رنگش به قرمز میزند و نسبتا چاپ جدیدی دارد، دستش گرفته بود و از یکی از عابران میپرسید که این اسکناس چیست؟ لابد فکر میکرد کسی پول تقلبی به او داده و کاغذ بی ارزشی است. حتی نمیدانست که این کاغذی که دستش گرفته یک تراول پنجاهی است.
از او دو بستهی کوچک اسپند خریدم، بستهای ۵ هزارتومان. در حین خرید یک خانم چادری برایش یک بسته نان شیرمال تازه آورد، از نان فروشیِ همان حوالی خریده بود. قبلش خانمی با بچهاش آمده بود تا از او چیزی بخرد.
موقعی که از پیش پیرزن برخاستم تا به راهم ادامه دهم، به این فکر میکردم که شاید آن پنجاهی را هم آدم خَیّری به او داده و در قبالش چیزی از او نخریده است.
اما چه فایده، این پولهای ما تنها مدت کوتاهی مثل مُسَکّن درد او را میخواباند. اصل درد برجای خود باقی است. هیچگاه درد با مُسَکّن حل نمیشود، بلکه تخدیر میشود و برای مدت کوتاهی فراموش. امثال من هم از لحاظ روحی خود را ارضاء میکنیم که چه کار خوبی کردیم و چه آدم خوبی هستیم... شاید نیّتِمان تنها ارضای خواستههای هوای نفس خودمان باشد. اصل دعوا جای دیگری است که خیلی از ما جرئت ورود به آن را نداریم.
برآمده از دل
کتاب «ارمیا» نوشتهی رضا امیرخانی را بخوانید:
«-یا مهدی، عجل علی ظهورک. بیا. ظهور کن. زودتر بیا. نه نیا. کجا میآیی؟ کسی منتظر حضورت هست؟ اگر یک قوطی کنسرو کمتر به ما بدهند، ظهور تو را که هیچ، خدا را هم فراموش میکنیم. چه کسی منتظر حضورت است؟ کی؟ چرا بیخودی داد میزنیم؟
... آقا کارِت فقط همین است که بیایی و گردن بزنی. همهی خوبها و یارانت و سربازانت رفتند. آقا بیا گردنمان را بزن...»
مصادیق «قوطی کنسرو» برای افراد متفاوت، متمایز است. شخصی به دنبال ماشین خوب است و دیگری خانهی خوبی میخواهد. ممکن است فردی پیدا شود که بخواهد خیلی چیزها دربارهی ستارگان بداند و برخی را قدرت و مقام مجذوب خود کرده است.
برخی اوقات ما خودمان را گول میزنیم که برای نفس خودمان کار نمیکنیم... مثلا وقتی درس میخوانیم فکر میکنیم که اینگونه نیست... یا وقتی میخواهیم در زمینهای عالم دهر شویم یا حتی وقتی اردوی جهادی میرویم... اما در واقع همهی اینها همان «قوطی کنسرو» های «ارمیا» است، فقط برای برخی کنسرو لوبیا است و برای برخی کنسرو خاویار! برای برخی تنها یک کنسرو است و برخی میلیونها کنسرو احتکار کردهاند.
اشتباه آنجاست که ما برای قوطی کنسروها کار میکنیم، نه برای ...
شهدا
هر وقت یاد شهدا می افتم یا ویدئوی مختصری از آن ها می بینم حالتی در من ایجاد می شود تا کتاب خاطرات ایشان را مطالعه کنم. با مطالعه این کتاب ها آن حال شدیدتر و غلیظ تر می شود تا حدی که می خواهم خودم را زیر پتو قایم کنم؛ از دست خودم.
از دست خودم که به مادیات و نفسانیات خو گرفته و دنبال شهرت و پاسخ دادن به انواع و اقسام درخواست های نفس است... می خواهم بالا بیآورم روی هرچه مادیات و نفسانیات است. حالم بد می شود. آنقدر بد که نمی دانم باید چکار کنم...
واقعا صیاد شیرازی که بود؟ چرا اینطور بود؟ چرا معادلات ذهن چمران در ذهن بی صاحب مانده ی من فرو نمی رود... چرا تلاش باقری و بی خوابی هایش ملکه زندگی من نمی شود... چرا اخلاص ابراهیم هادی را ندارم؟ چرا سلیمانی، سلیمانی بود؟
برای ما از مرد آهنی و جنگ ستارگان و ... اسطوره ساخته اند و هزار خزعبل در میانش به خوردمان می دهند... وقتی اینهمه کثافات خورده باشی چون روحت آمادگی ندارد، حقیقت و نور که تحویلش میدهی پس می زند. اول باید هرچه خوردی قِی کنی و بالا بیآوری، تا روحت پذیرش و کشش اینهمه معارف داشته باشد. خوبی کتاب های خاطرات شهدا این است که در این فرآیند کمکت می کنند.
از غلط گیر استفاده نکن!
معمولا در اثبات های ریاضی برای پروژه ارشد یا در راه اثبات هر سوالی (اعم از فلسفی، ریاضی و ..) اوقاتی پیدا می شود که تا چند صفحه جلو می روم و بعد می فهمم که نتیجه غلط است! نه تنها نتیجه بلکه برخی اوقات روند هم غلط است! خیلی از اوقات از غلط گیر استفاده می کنم و خطا ها را لاک می گیرم یا آن چند صفحه را می کنم و دور می ریزم. اما یکی از اساتید بنده در دانشکده برق دانشگاه خواجه نصیر، جناب آقای دکتر نکویی که با ایشان درس جالب و شیرین ریاضیات مهندسی پیشرفته داشتیم و بنده حقیر را با کتاب بسیار زیبای Mathematical Methods for Physicists اثر آقای Arfken آشنا کردند، همواره می گویند که دانشمندان بزرگ (مثل لاپلاس و نیوتون و ...) هیچ گاه از غلط گیر استفاده نمی کردند و خطاهایشان را دور نمی ریختند! ایشان همواره می گویند که ایشان اصلا غلط گیر نداشته اند! (البته شاید چون هنوز آن موقع تکنولوژی غلط گیر نیامده بود! ) یعنی همواره خطاهای خود را نیز نگاه می داشتند و دوباره و دوباره مرور می کردند تا مکان خطای خود را بیآبند و بالاخره اصلاحش کنند.
این موضوع درباره ی هر کاری صدق می کند. ممکن است شما بعد از چند سال که هدفی را برای خود انتخاب کردید متوجه بشوید که هم هدف و هم راهی که آمده اید از ابتدا غلط بوده اند! حال در این موقعیت اصلا امکان پاک کردن هم وجود ندارد! پس شاید بهترین کاری که می شود کرد این است که با بررسی آن مراقبت کنیم که دیگر آن خطاها را مرتکب نشویم!
دستهبندی
کلمات کلیدی
آخرین مطلب
بایگانی
- شهریور ۱۴۰۳ (۲)
- مرداد ۱۴۰۳ (۲)
- ارديبهشت ۱۴۰۳ (۲)
- فروردين ۱۴۰۳ (۲)
- اسفند ۱۴۰۲ (۱)
- دی ۱۴۰۲ (۱)
- آذر ۱۴۰۲ (۴)
- آبان ۱۴۰۲ (۳)
- شهریور ۱۴۰۲ (۲)
- مرداد ۱۴۰۲ (۴)
- تیر ۱۴۰۲ (۱)
- فروردين ۱۴۰۲ (۱)
- بهمن ۱۴۰۱ (۱)
- دی ۱۴۰۱ (۱)
- آذر ۱۴۰۱ (۱)
- آبان ۱۴۰۱ (۴)
- مهر ۱۴۰۱ (۲)
- شهریور ۱۴۰۱ (۱)
- خرداد ۱۴۰۱ (۳)
- شهریور ۱۴۰۰ (۱)
- مرداد ۱۴۰۰ (۱)
- اسفند ۱۳۹۹ (۲)
- آذر ۱۳۹۹ (۱)
- آبان ۱۳۹۹ (۱)
- مهر ۱۳۹۹ (۲)
- مرداد ۱۳۹۹ (۴)