از قدیم هم میگفتند که دوری یار و ناکامی از وصال او رنج فراوان دارد. رنجی روحی که در عین بهرهمندی از تمامی نعمات، انسان را سرگشته وادی حیرت میکند.
برای ما میگفتند که شاعرانی مثل حافظ وقتی از دوری یار میگویند برای نرسیدن به خداست که ناله میکنند... اما برای هر انسانی که دل در گروی معشوقی خاکی دارد این موضوع از روز روشنتر است که دوری بعد از وصال، مثل مرگ است. مثل دود خفهکنندهای است که بعد از خاموش شدن آتش و خاکستر شدن همهچیز حاصل میشود... وقتی خانه دل سوخته و هیچ نمانده، تازه زمان خفگی و بغضهای فروخورده شروع میشود.
شاید خدا این دوریها را قرار داده است تا ما بزرگ شویم و بزرگ ببینیم. دیدمان وسیع شود و معشوق واقعی را دریابیم. گویند راه این معشوق، خودِ رسیدن است، اما چه خوش باشد آن زمانی که به او برسیم... تنها او باشد و او و غیر از او، هیچ.
دیدگاهها
هیچ نظری هنوز ثبت نشده است.