امروز ظهر پیرزنی را دیدم که چادر به سر در پیادهرو کنار بساطی نشسته بود. یک تراول پنجاهی، از اینها که رنگش به قرمز میزند و نسبتا چاپ جدیدی دارد، دستش گرفته بود و از یکی از عابران میپرسید که این اسکناس چیست؟ لابد فکر میکرد کسی پول تقلبی به او داده و کاغذ بی ارزشی است. حتی نمیدانست که این کاغذی که دستش گرفته یک تراول پنجاهی است.
از او دو بستهی کوچک اسپند خریدم، بستهای ۵ هزارتومان. در حین خرید یک خانم چادری برایش یک بسته نان شیرمال تازه آورد، از نان فروشیِ همان حوالی خریده بود. قبلش خانمی با بچهاش آمده بود تا از او چیزی بخرد.
موقعی که از پیش پیرزن برخاستم تا به راهم ادامه دهم، به این فکر میکردم که شاید آن پنجاهی را هم آدم خَیّری به او داده و در قبالش چیزی از او نخریده است.
اما چه فایده، این پولهای ما تنها مدت کوتاهی مثل مُسَکّن درد او را میخواباند. اصل درد برجای خود باقی است. هیچگاه درد با مُسَکّن حل نمیشود، بلکه تخدیر میشود و برای مدت کوتاهی فراموش. امثال من هم از لحاظ روحی خود را ارضاء میکنیم که چه کار خوبی کردیم و چه آدم خوبی هستیم... شاید نیّتِمان تنها ارضای خواستههای هوای نفس خودمان باشد. اصل دعوا جای دیگری است که خیلی از ما جرئت ورود به آن را نداریم.
درد اصلی
شنبه, ۳۰ اسفند ۱۳۹۹، ۱۱:۴۶ ب.ظ
حسین اسمعیل زاده
دستهبندی
کلمات کلیدی
آخرین مطلب
بایگانی
- شهریور ۱۴۰۳ (۲)
- مرداد ۱۴۰۳ (۲)
- ارديبهشت ۱۴۰۳ (۲)
- فروردين ۱۴۰۳ (۲)
- اسفند ۱۴۰۲ (۱)
- دی ۱۴۰۲ (۱)
- آذر ۱۴۰۲ (۴)
- آبان ۱۴۰۲ (۳)
- شهریور ۱۴۰۲ (۲)
- مرداد ۱۴۰۲ (۴)
- تیر ۱۴۰۲ (۱)
- فروردين ۱۴۰۲ (۱)
- بهمن ۱۴۰۱ (۱)
- دی ۱۴۰۱ (۱)
- آذر ۱۴۰۱ (۱)
- آبان ۱۴۰۱ (۴)
- مهر ۱۴۰۱ (۲)
- شهریور ۱۴۰۱ (۱)
- خرداد ۱۴۰۱ (۳)
- شهریور ۱۴۰۰ (۱)
- مرداد ۱۴۰۰ (۱)
- اسفند ۱۳۹۹ (۲)
- آذر ۱۳۹۹ (۱)
- آبان ۱۳۹۹ (۱)
- مهر ۱۳۹۹ (۲)
- مرداد ۱۳۹۹ (۴)
دیدگاهها
هیچ نظری هنوز ثبت نشده است.