اولین برخوردم با این ترکیب وصفی - زندگی اجارهای - زیاد خوشایند نبود، اما ضربهای بسیار محکم به من وارد کرد که هنوز جایش درد میکند و هر وقت میخواهم کاری انجام دهم توجه میکنم که از مصادیق آن نباشم! به بیان بهتر اجارهای زندگی نکنم.
روزی سرکار بودم و وقت نهار شده بود. شاید چند ماهی بود که شرکت به جای جدید نقل مکان کرده بود و نمکدان نداشتیم. نمک بود اما به صورت بستهی نمک و با شکل نامناسب چه از لحاظ بهداشتی و چه از لحاظ مصرف.
بچهها با این موضوع کنار آمده بودند و همه به شکلی از آن استفاده میکردند، گرچه با سختی! هیجکدام دنبال این نرفته بودیم که مشکل را از اساس حل کنیم! راهحلش هم بسیار ساده بود، خریدن نمکدان! حالا یا ما اصلا توجه نکرده بودیم که داریم قاشق را دور سرمان میچرخانیم یا مثل همهی کارهای دیگر در زندگی، دنبال سمبل کاری بودیم.
از قضا استادم هم با ما در شرکت هم سفره بود و این موضوع را دید. با ناراحتی شدید که به مرز عصبانیت رسیده بود گفت که این چه وضعی است، خب یک نمکدان بخرید، چرا همواره اجارهای زندگی میکنید؟
از ترس استاد یکی از بچهها فردا نمکدانی خرید! اما داستان برای من همانجا تمام نشد! هر وقت میخواهم کاری را سمبل کنم و دنبال حل اساسی و ریشهایش نمیروم، این حرف مثل خوره به جانم میافتد.... زندگی اجارهای!
نباید طوری زندگی کرد که کار را از خود ندانست. باید طوری زندگی کرد که انگار تا آخر دنیا آن کار قرار است باقی بماند. باید طوری کار کرد که هیچگاه دچار خرابی نشود. انگار که قرار است تا ابد باقی باشد. اگر اینطور با مسائل روبرو شویم همواره به دنبال سرمنشاء مشکلات خواهیم بود و نه پیچاندن!
دیگر هیچگاه نخواهیم گفت این موضوع را کاری نمیشود کرد، تو سعی کن از کنارش عبور کنی و گلیم خود را از آب بیرون بکشی. دیگر نمیگوییم سالیان سال است که کنکور هست و کاریش نمیتوان کرد تو خودت خوب کنکور بده! (یا سربازی، بانک، شهرداری و ...) دیگر نمیگوییم «همینی که هست!» یا به قول آذری زبانها «بودی کی وار!».
همینی که هست بی معنی میشود، چرا که دنبال راهحل اصلی خواهیم بود تا درست و مالکانه زندگی کنیم، نه اجارهای و گذرا.
دیدگاهها (۱)
محمدحسن شهبازی
۱۶ خرداد ۰۱ ، ۲۱:۵۸
این متنت رو توی زندگی بارها با پوست و گوشتم حس کردم و چند تا نظر به صورت پراکنده به ذهنم رسید که مینویسم:
- متاسفانه این مشکل توی دانشگاه کارشناسی من و تو هم وجود داشت. شاید یکی از منشأهاش خودخواهی و تنگ نظری باشه. مشکلی وجود داشت که همه میدیدمش ولی هیچ کس اقدامی برای حلش نمیکرد. خیلیا میگفتن : «چرا من یه کاری انجام بدم که دیگران هم ازش منتفع بشم. ترجیح میدم با این مشکل یه جورایی سر کنم تا این دوره هم تموم شه و از اینجا برم». اینجور وقتا این افکار خیلی هم تقویت شونده میشن و اولش تو ذهن افراد در حد یه بذر کوچیکه، اما وقتی میبینن بقیه هم اینطور فکر می کنن این بذر شروع میکنه به رشد کردن و تبدیل به یه درخت تنومند میشه که پر از شاخه های قطور بی اعتمادی، بدبینی و خودخواهیه.
- متاسفانه اگه یکی بخواد این سد رو بشکونه و خلاف جهت جریان شنا کنه، حس و واکنش مثبت واقعی از اطرافیان دریافت نمیکنه. اطرافیان کماکان باطنشون مثل قبله و منتظرن یکی بیاد جورشون رو بکشه. وقتی کلیت فضا سمیه، یکی دو نفر جریان شکن باعث نمیشن فضا به سمت همکاری پیش بره، بلکه اون آدم زرنگای سوء استفاده چی حس می کنن تونستن بدون ایجاد ارزش، از ارزشمندی گروه استفاده کنن. (که البته سخت در اشتباهن و زندگی های جهنمی دارن؛ پر از حس بد، پر از استرس)
- چند وقت پیش_یادم نیست کجا دقیقا_ یه متنی میخوندم درباره یه پدیده اجتماعی که درباره این حالت انفعال جمعی توضیح میداد. دقیقا این مشکلی که گفتی نبود، اما خیلی شبیهشه. من با کمی تغییر این طور توضیحش میدم که وقتی تو یه جمع یه مشکلی پیش میاد، همه نگاهشون به دیگریه که بیاد مشکل رو حل کنه و هر چی جمع تعدادش بیشتر باشه، هر کس کمتر به صورت شخصی احساس مسئولیت میکنه، در صورتی که اگر یه نفر تنها باشه خیلی سریع دنبال حل مشکل میره و یا اگه جمع دونفره باشه، بالاخره یکی از دو نفر اقدام به حل مشکل میکنه. مثال نزدیکی که برای این موضوع زده میشه، سوال هاییه که توی گروه های فضای مجازی پرسیده میشه. بارها پیش اومده که توی گروه های پرجمعیت یه سوالی پرسیده شده، اما با وجود اینکه خیلیا جواب سوال رو میدونستن، اما منتظرن یکی جواب سوال رو بده و خیلی وظیفه ای نمیبینن که پاسخ سوال رو در اولین مواجهه بدن. برای همین چند روز میگذره و میبینی هنوز هیچ کس جواب نداده!
پاسخ:
۱۹ خرداد ۰۱، ۰۱:۳۱