پیمان

سکوت علما، سیرى ستمگر و گرسنگى ستمدیده [نهج البلاغه : خطبه ۳]

پیمان

سکوت علما، سیرى ستمگر و گرسنگى ستمدیده [نهج البلاغه : خطبه ۳]

پیمان

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «حکومت» ثبت شده است

چه باید کرد؟ - ۱

چهارشنبه, ۸ آذر ۱۴۰۲، ۰۲:۰۹ ب.ظ

خیلی وقت است که به این موضوع فکر می‌کنم که برای سیاست و حکمرانی این جامعه چکار از دستم برمی‌آید؟

اولین نکته‌ای که فهمیدم این بود که باید آن جامعه ایده‌آل مهدوی را در کشور وجود خودم، پیاده کنم. این حداقل کار و لازمه است.

اینجا نکته‌ای قابل تامل وجود دارد؛ این ساخت خویشتن هیچ پایان متصوری ندارد! پرداختن به خویشتن به این معنا نیست که خود را فارغ از اجتماع و در غاری مخفی کنیم و به نماز و عبادت بپردازیم! این ساختن خود در بستر اجتماع اتفاق می‌افتد. با رسیدن به این درجه از فهم است که توجهمان به جامعه جلب می‌شود و می‌فهمیم خودسازیِ کامل و اعلی بدون دگرسازی و اصلاح جامعه امکان پذیر نیست! 

اگر یک آدم مسلمان به قکر جامعه‌ای که در آن زندگی می‌کند، نباشد، حتی نمازش (که جزو شخصی‌ترین مسائل است) هم کیفیت خود را از دست می‌دهد!

هر شخصی (چه مسلمان و چه غیرمسلمان) با اندک تفکری در احوالات خویش در می‌یابد که برای اصلاح وضع خویش، چاره‌ای جز اصلاح وضع اجتماع و در مقیاس بزرگتر، کل این زمین، ندارد! منتها هر شخص به اندازه توانش:

لا یکلف الله نفسا إلا وسعها 

توان ما آدم‌ها، وقتی متشکل می‌شویم و با هم برای یک ایده می‌جنگیم، بسیار افزایش می‌یابد. خیلی بیشتر از جمع توان‌های شخصی هر یک.

 

  • حسین اسمعیل زاده

درد اصلی

شنبه, ۳۰ اسفند ۱۳۹۹، ۱۱:۴۶ ب.ظ

امروز ظهر پیرزنی را دیدم که چادر به سر در پیاده‌رو کنار بساطی نشسته بود. یک تراول پنجاهی، از اینها که رنگش به قرمز می‌زند و نسبتا چاپ جدیدی دارد، دستش گرفته بود و از یکی از عابران میپرسید که این اسکناس چیست؟ لابد فکر می‌کرد کسی پول تقلبی به او داده و کاغذ بی ارزشی است. حتی نمی‌دانست که این کاغذی که دستش گرفته یک تراول پنجاهی است.
از او دو بسته‌ی کوچک اسپند خریدم، بسته‌ای ۵ هزارتومان. در حین خرید یک خانم چادری برایش یک بسته نان شیرمال تازه آورد، از نان فروشیِ همان حوالی خریده بود. قبلش خانمی با بچه‌اش آمده بود تا از او چیزی بخرد.
موقعی که از پیش پیرزن برخاستم تا به راهم ادامه دهم، به این فکر می‌کردم که شاید آن پنجاهی را هم آدم خَیّری به او داده و در قبالش چیزی از او نخریده است.
اما چه فایده، این پولهای ما تنها مدت کوتاهی مثل مُسَکّن درد او را می‌خواباند. اصل درد برجای خود باقی است. هیچ‌گاه درد با مُسَکّن حل نمی‌شود، بلکه تخدیر می‌شود و برای مدت کوتاهی فراموش. امثال من هم از لحاظ روحی خود را ارضاء می‌کنیم که چه کار خوبی کردیم و چه آدم خوبی هستیم... شاید نیّتِمان تنها ارضای خواسته‌های هوای نفس خودمان باشد. اصل دعوا جای دیگری است که خیلی از ما جرئت ورود به آن را نداریم.

  • حسین اسمعیل زاده