۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شهدا» ثبت شده است

شهدا

   هر وقت یاد شهدا می افتم یا ویدئوی مختصری از آن ها می بینم حالتی در من ایجاد می شود تا کتاب خاطرات ایشان را مطالعه کنم. با مطالعه این کتاب ها آن حال شدیدتر و غلیظ تر می شود تا حدی که می خواهم خودم را زیر پتو قایم کنم؛ از دست خودم.

   از دست خودم که به مادیات و نفسانیات خو گرفته و دنبال شهرت و پاسخ دادن به انواع و اقسام درخواست های نفس است... می خواهم بالا بیآورم روی هرچه مادیات و نفسانیات است. حالم بد می شود. آنقدر بد که نمی دانم باید چکار کنم...

   واقعا صیاد شیرازی که بود؟ چرا اینطور بود؟ چرا معادلات ذهن چمران در ذهن بی صاحب مانده ی من فرو نمی رود... چرا تلاش باقری و بی خوابی هایش ملکه زندگی من نمی شود... چرا اخلاص ابراهیم هادی را ندارم؟ چرا سلیمانی، سلیمانی بود؟

   برای ما از مرد آهنی و جنگ ستارگان و ... اسطوره ساخته اند و هزار خزعبل در میانش به خوردمان می دهند... وقتی اینهمه کثافات خورده باشی چون روحت آمادگی ندارد، حقیقت و نور که تحویلش میدهی پس می زند. اول باید هرچه خوردی قِی کنی و بالا بیآوری، تا روحت پذیرش و کشش اینهمه معارف داشته باشد. خوبی کتاب های خاطرات شهدا این است که در این فرآیند کمکت می کنند.

۲ ۰ ۲ دیدگاه


پیمان
آخرین مطلب
پیوندها
بایگانی